گزارش سیزدهمین نشست آدینه‌های ایران‌شناسی در سازمان نظام مهندسی


5 مهر 98،کرج، نشست: « حافظ»


سخنرانان: دکتردادبه ، دکتر رادفر، دکترکاکاوند، اجرای شهریار قاسمی، فیلم‌برداری رامین محمدی، عکاسی کورش احمدی و مهدی مرادی، نمایش فیلم آرمان ذهبی.


آقای قاسمی با خواندن غزلی از حافظ و خوشامدگویی، برنامه را آغاز کردند. سپس دکتر رادفر در موضوع «مفاخره¬های حافظ» معنای مفاخره (نازیدن و فخر فروختن)را بر وزن مفاعله، بیان کردند و پیشینۀ این نوع ادبی را به رودکی رساندند که پس از آن بزرگان ادب فارسی همچون ناصرخسرو،خاقانی، سعدی آنرا ادامه دادند. ایشان تنوع جالبی از مفاخره¬های حافظ با ذکر نمونه¬هایی ارائه دادند؛ ازجمله: شهودی(عرشی، غیبی) :« من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت چنان خوان که تو دانی» این نوع مفاخره¬ نوعی الهام غیبی است(دیداری یا شنیداری)که شاعر لحظه¬ای از احوال خویش را خلق کرده که پر رمز است، قلندرانه: «گرچه از آتش دل چون خم می درجوشم / مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم »، آینده نگری(الهاماتی که شاعر را به آینده گره میزند، ابعاد زمان را در می¬نوردد و با ما در جهان امروز ارتباط برقرار میکند، فال گرفتن و....): « قدم دریغ مدار از جنازۀ حافظ...»، سروش و هاتف(باد صبحگاهی)، فقرمتوترانه،آسمانی و ازلی(آسمان و دریا را به هم دوخته)، پیر و مراد، وابسته به زمان خاص مثل دوش، سحر و برخی مفاخره¬ها مرتبط به جایگاه خود اوست که حتی اگر در مدح ممدوحی باشد به نوعی با کنایه، بر قدرت مسلط میشود و نه مغلوب قدرت آن حاکم یا ممدوح. از شصت و سه بیت تخلص شاعر، بیش از چهل بیت آن مفاخره است. مفاخره میتواند در ابتدا یا میانه یا حتی کل غزل باشدیا یک تک بیت. دکتر رادفر فرمودند که مفاخره¬ها را میتوان هم از حیث شیوۀ بیان بررسی کرد هم از حیث درونمایه( مثل اعتراض وطنز برخی غزلها : صوفی بیا که خرقۀ سالوس برکشیم ...). درکل ایشان، جهان اندیشۀ حافظ را جهان هضم اندیشه ها میدانند در مقایسه با جهان امروز که گاهی جهان حذف دیگران یا اندیشه های دیگران نزد برخی از ماست


سخنران دوم دکتر دادبه(با موضوع: حرف حساب حافظ چیست؟) باخواندن ابیاتی: گر من از سرزنش مدعیان اندیشم ... فرمودند در مقایسه با مولوی که اول عارف است بعد شاعر؛ حافظ ازهمان ابتدا شاعر است. حافظ به¬دنبال نفی واقعیت نامطلوب موجود است و برای رسیدن به حقیقت و کمال مطلوب، از هنر بهره میبرد. شرایط قرن هشتم از جهاتی با امروز چندان تغییر نکرده و شاید ظواهر آن عوض شده باشد. نظام رندی حافظ به تعبیر امروزی ممکن است التقاطی به نظر آید ولی هر متفکری به نوعی التقاطی است حتی افلاطون تحت تأثیر افکار زرتشت بود. در واقع خود التقاط بد نیست بلکه میتواند نتیجۀ آن نادرست باشد. درمکتب حافظ(رندی)، رند هم عارف هست و هم نیست. برخی آن را انسان کامل میدانند(شارح گلشن راز) سنایی، عطار، بیهقی این واژه را به کار برده¬اند اما تعبیر حافظ کاملا متفاوت است. از غزلهای رندانۀ او به تعداد ایرانیان، حوزه های مختلف معنایی از سیاست گرفته تا.... میتوان برداشت کرد. درحوزۀ نظری گویی هستی را دایره¬سان می¬بیند(پرگار) ؛ مرکب معرفت از نقطه¬ای که شروع شده به همانجا ختم میشود:« در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد ... ». حافظ حرفهای حسابی دیگران را از خودشان بهتر زده و برآن مهر و نشان مالکیت خود را زده ؛ مثلا از سعدی :« زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک / دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند » یا تئوری افلاطونی : « سالها دل طلب جام جم از ما میکرد....». دکتر دادبه شروع تصوف را از قرن سوم، با نهضت ملامتیه، بیان کردند و این روش در قرن پنجم با جنبش قلندریه ادامه یافت و تا عصر سعدی این گروه-ها گویا در صورت جمع و در معنا پریشان بودندو کم¬کم این مکتب یا جنبش به انحراف کشیده شد. واژه¬های عرفان وتصوف گاهی به یک معنا بوده و گاهی در معانی متفاوت به کار رفته¬اند. عرفان راه عشق را در پیش میگیرد و تصوف شیوۀ زهد ؛ و حافظ در این میان راه عشق، منطق الطیر عطار، عرفان و هفت مرحلۀ عشق و ....« نیچه» میگوید که جان انسان سه مرحله را طی میکند (البته نه هر جانی ) مرحلۀ اول، شتری( بردباری، قبول و پذیرش) مرحلۀ دوم، شیری(درندگی و ویرانی)، آخرین مرحله ، تولد دوباره است یعنی خلق ارزشهای تازه. حافظ شیر است و با ارزشهای رایج ستیز دارد( خانقاه دکان شده ) و زاهد همان صوفی است یعنی سیستم صوفی وزهد ، شریک حکومت و حاکم¬تراش است و اعضای میکده همان رندان و پاک باختگان و ... هستند. شراب خوردن در این تعبیر حق الله است اما حق مردم را خوردن حق الناس است.

دکتر کاکاوند، سخنران سوم ، نگاه به حافظ را در واقع نگاه ما به خودمان میدانند و این نتیجه¬اش آزاداندیشی است. حافظ در بدترین شرایط روزگار خود، بهترین مبارزه را با زهد ریایی دارد....


و همین جنبه‌های اعتراضی، او را از دیگر شاعران، ممتاز میکند. به نظر ایشان یکی از غزلهای ویژۀ حافظ این است:« روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست / منُت خاک درت بر بصری نیست که نیست » در این غزل مانند برخی غزلهای دیگر او، اعتراض پنهانی وجود داردکه میتواند چه در انتخاب واژه¬ها باشد و چه در محتوا . انگار قصد تحقیر دارد دراینکه همه، نگاه آلوده دارند و فقط خود حافظ نگاهی پاک (نوعی انتقاد).عبارت« نیست که نیست » به دو صورت منفی و مثبت میتواند برداشت شود که دکتر کاکاوند برداشت منفی از آن را غلط میدانند ( به درَک که نیست یا چه اهمیتی داردکه نیست ) درحالیکه به زعم ایشان ، اتفاقا تاکید بر بودن و وجود آن موضوع دارد. جایی دیگر « منم که شهرۀ شهرم به عشق ورزیدن ..... » شهری که در آن هیچ کس زیبایی و خوبی را نمی بیند و این اتفاق فقط برای من می افتد.« من ازاین طالع شوریده به رنجم ....» هیچ کس دغدغه نداشت یا بهره مند نبود و این تنها بودن حافظ در این میان معنای مثبت دارد یعنی روشنفکر واقعی بودن زیرا در شهری پر از ریا و سختگیری، هر مثبتی، رنگ منفی میگیرد. در کل، حافظ، اغلب لحن تمسخر و کنایی دارد ؛ مثلا « عالی مقام» همان فرومایه است یا پیر ، همان شیخ و زاهد و مست همان رند است که قهرمان حافظ محسوب میشود. ایشان قواره¬های درشت گرفتن از شعرحافظ را مثل ابد و ازل یا زاهد و رند را در ارتباط با اساطیر چندان درست نمی¬پندارند بلکه به گمان ایشان حافظ از واقعیت¬های موجود اجتماعی روزگارش سخن میگوید. نکتۀ جالب دیگر اینکه راوی در شعر او همیشه خود حافظ نیست بلکه گاهی همان زاهد است مثل رمانهای امروزی ( قهرمان و ضدقهرمان ) که بلندگو را به دستش میدهد و میگذارد که حرف بزند. سخنران یادآوری کردند که ایشان عارف نیستند و شعر حافظ را از دیدگاه سیاسی اجتماعی و ظرافت های هنری می¬بینند. در اشعار حتی کاملا عاشقانه گوشه¬ای انتقاد ریایی میتوان یافت مثلا همه کس حیای چشم معشوق او را نداردیعنی اینکه شرم و حیا در روزگار او رنگ باخته است یا در تعبیری دیگر که از دیو و جن و قرآن¬خوانی دارد. طنز شعر او و بازیگوشی ذهن و زبان رندی¬اش در کاربرد واژه¬هایی مانند « دعا » ( عمر من در دعا کردن تلف شد) یا « شیخ جام » و .... قابل توجه است. در شهری که شیخ جام این همه مرید دارد من مرید جام می هستم چون از همه پاکتر است و جالبتر اینکه میگوید سلام مرا که مست هستم به شیخ زاهدان برسان :« حافظ مرید جام می است ای صبا برو / وز بنده بندگی برسان شیخ جام را». در پایان دکتر کاکاوند در همین غزل با مطلع : « صوفی بیا که آینه صافی است جام را / تا بنگری صفای می لعل فام را » به موسیقی درونی زیبا و اثر گذار تکرار واج « م » ( واج آرایی ) در بیت پایانی غزل اشاره داشتند .


نمایش بخشهایی از زندگی حافظ و نظر کارشناسان به انتخاب آرمان ذهبی ، یکی دیگر ازبرنامه¬ها بود. در بخشی دیگر ، به سه تن از هموندان انجمن که در رشتۀ ایران شناسی ( کارشناسی ارشد ) پذیرفته شده¬اند ؛ کتاب هدیه داده شد. درپایان پرسش و پاسخهای جالبی مطرح شد؛ از جمله : آیا میتوان از مفاهیم گاهی متضاد در شعر حافظ نتیجه¬ای منسجم یا امری واحد، برداشت کرد؟ معنای واژۀ « داغ » ؟ لسان الغیب بودن حافظ ؟ بسامد جنبه های اعتراضی و عاشقانه یا... ؟ردپایی از فردوسی یا خیام ؟ یا عبید زاکانی ؟ خواجوی کرمانی ؟و کیارستمی ؟ که استادان محترم پاسخ دادند؛ در ضمن دکتر دادبه چندین بار به اهمیت کار « قاسم غنی» در شناخت حافظ اشاره داشتند

گزارش از ژاله ذهبی